
امین دیوانه: موسیقیچی بهمثابه مجنون
Amin-e Diwaneh: the musician as madman
در سال ۱۹۷۴ هنگامی که روی لوت دستهبلندی به نام دوتار هراتی تحقیق میکردم، مرتبا راجع به یک دوتاری(دوتارزن) کارکشته میشنیدم که چندین سال پیش در نزاع با دستهای از گردن کلفتان شهر قندهار کشته شده بود. او امینِ دیوانه نام داشت. کلمه دیوانه در فارسی به افرادی اطلاق میشود که (در روانشناسی غربی) ممکن است آنان را روانپریش بنامیم، اگرچه معمولا دلیل این پریشانی، تسخیر روح تلقی میشد. دیوانه همچنین لقبی بود برای وصف کسانی که اخلاقی دمدمی مزاج داشتند، و اکثرا اشخاص مهربانی بودند. امین دوتاری همچین شخصیتی بود.
میگویند او دوتارزنی قهار بوده؛ در دستانش دوتار «صحبت»، یا «فریاد» میکرده، مانند یک روح پریشان میخوانده است. گفته میشود او هدیهای خاص از خدا داشته (بخشش خدایی). او را بهترین دوتارزن افغانستان توصیف کردهاند. هیچ دوتاری دیگری نمیتوانست «روبرویش دوتار بزند». با وجود این که خودآموز دوتار را فرا گرفته بود، میگویند از اساتید نوازندگی که موروثی ساز را یاد گرفته(سازنده) و از خردسالی آموزش نوازندگی دیدهاند، بهتر مینواخت. او بسیار نامتعارف، مخصوصا در عرف رفتاری افغان بود. لباسش را ناتمام میپوشید طوری که سینهاش را نمایان میساخت، درجهای از برهنگی عمومی که شدیدا غیرمعمول بود، همچنین تعویذی فلزی به گردن میانداخت. او همیشه دوتارش را در کنارش داشت، در حالی که دیگر نوازندگان ساز خود را از عموم مردم مخفی میکردند، زیرا معمولا توسط مسلمانان محافظهکار به انجام «کار شیطانی» متهم میشدند. امین در همه جا مینواخت، چایخانهها، و حتی بازار.
میگویند در زندگی خویش «عمیق» بود؛ گرچه در این جهان حرکت داشت اما بنظر میرسید در جهان دیگریست. افراد بسیاری از او و شهرتش به خاطر دیوانگی ترسان بودند، اما او از اهل مجنون بود، آنانی که عموما هنجارها و سنن جامعه را شکسته، و مانند مجنون، قصد به رفتن دارند، تا در صحرایی عزلت گزینند. این گونه از افراد، پیچیدگیهایی در زمینه زندگی، غم و نارضاییها دارند - که جهان مادی را دست رد زدهاند - او مقبول آنان بود و از روی اکرام و احترام او را دیوانه مینامیدند. و او هم این چنین مردم را میپسندید و با ایشان نزدیکی میکرد. او چرسی بود، یک مصرف کننده مستمر حشیش (یا چرس آن طور که رزین کانابیس در افغانستان نامیده میشود) و میتوانست شدیدا پرخاشگر باشد. در اواخر عمرش زندگی در شهر را ترک گفت و تبدیل شد به دورهگردی در زیارتها، که درگاههای صوفیان در دره هرات بودند. بعدتر شبیه به یک ملنگ شد، گروهی از عارفان سائل که در این مکانها ساکناند. اینها نمونه نظرات دوتارزنان دیگر درباره امین دیوانه بود.
هرات، جایی که امین در آن زندگی کرد و مرد، سومین شهر بزرگ افغانستان است، و در غرب آن واقع است، ۸۰ مایل از مرز با ایران فاصله دارد، و از کابل که پایتخت و در شرق میباشد دور است. هرات شهری ایالتی بوده، که از دهه ۱۹۳۰ در زمینه موسیقی به سمت شرق و کابل گرویده است، گرچه که موسیقی بومی هرات بر اساس گونههای قدیمیتر موسیقی کابلی بوده و تحت تاثیر عمده گسترشهای موسیقی عامه قرار نگرفته است، به خصوص آن سبک لطیفتر و آرامتر که با سازهای غربی(مثل ارگ الکترونیک، گیتار الکترونیک، ترومپت و درام کیت) برای هماهنگی نواخته شدهاند. برخی از روابط بین هرات و کابل در زمینه موسیقی عمومی توسط بیلی تحقیق شدهاند.(۱۹۸۱)
دوتار گونهای از لوت دستهبلند، و طرحی باستانی از ساز در این قسمت از آسیا است. نامش برگرفته از دو تارش است، و تا اواخر دهه ۱۹۴۰ دوتاری که در روستاهای هرات نواخته میشد فقط دو تار، از جنس روده داشت. در اواخر دهه ۱۹۴۰ مجموعه تغییراتی روی دوتار آغاز شد و سازی با سه تار فلزی که با مضرابی فلزی نواخته میشد به وجود آمد. به سال ۱۹۶۵ نوعی بسیار بزرگتر از دوتار با ۱۴ سیم فلزی نواخته میشد. اکثر سیمهای افزوده شده سیمهای همطنینی بوده که گوشیهای کوک آنان روی [وسط] دسته قرار داشتند، و کوتاهترین سیم هم به منظور سیم زیر زمینه بکار میرفت. توضیح دقیق تغییرات روی دوتار توسط بیلی منتشر شده است.(۱۹۷۶) دوتار جدید یک ساز «نیمهسنتی» بود، زیرا که گونههایی لوتمانند که الهامبخش شکلگیری آن بودند، رباب دستهکوتاه و تنبور دستهبلند، خود سازهای سنتی افغان بودند.
گرچه اساس این اختراع در شهر هرات بنا داشت، تکمیل طرح دوتار ۱۴ سیمه معمولا به موسیقیچی هراتی، کریم دوتاری نسبت داده میشود، کسی که ۱۷ سال به عنوان نوازنده دوتار در رادیو افغانستانِ کابل مشغول به کار بود. کریم دوتاری قصد بهبود دوتار را داشت، تا توانایی اثربخشی خود را در یک مجموعه بومی موسیقایی دارا شود، زیرا که قبل از آن به عنوان سازی محلی شناخته میشد. زمان زیادی نبرد تا دوتار جدید در هرات پذیرفته شود، به زودی در آنجا تبدیل به ساز غالب برای ساخت موسیقی شد. دوتار را به طور سنتی موسیقیچیهای آماتور در روستاها مینواختند، اما در روند تغییر به یک ساز بومی برخی از نوازندگان دوتار بدل به موسیقیچیهای حرفهای گشتند، و عدهای عضو گروههای موروثی موسیقیچیهای حرفهای شدند، که در گروه به همراهی خواننده با هارمونیوم، رباب و طبله میپرداختند. موسیقیچیهای موروثی خود هرگز دوتار نمینواختند، و از آن به عنوان سازی آماتور تا حدی عار داشتند، نکتهای که به آن باز خواهیم گشت.
مردم هرات اولین بار با شنیدن نواختن کریم در گروههای رادیویی و یا اجرای تنهایش از رادیو بود که از ساز جدید آگاه شدند. امینِ دیوانه از اولین افرادی بود که شروع به نواختن ساز در هرات کرد. احتمالا ساز جدید کریم را در کابل دیده بود. او بسیار سفر میکرد و زمانی به عنوان کَلینَر (از کلمه انگلیسی cleaner) مشغول، و شاگرد راننده کامیون بود، که وظایفش شامل تمیز کردن کامیون و رسیدگی به تکه چوبی بزرگ بود که برای لیز نخوردن روی سراشیبیهای تند بکار میرفت. او قطعا فرصت بازدید مرتب از کابل را داشت، و میتوانست از اولین افرادی باشد که توصیفاتی دقیق از سازی که کریم میزد را به هرات بازگردانده باشد.۱
طبق تمام گزارشات این امین بود که شیوه نواختن دوتار ۱۴سیمه را خلق کرد که توسط دوتاریهای دیگر هرات پذیرفته شد. شیوه او یک تغییر در زمینهای مهم با شیوه کریم داشت: کریم تکنیکی راستدستی ایجاد کرده بود که مهم ترین ضربه نواختن در آن ضربهای ملایم از پایین به بالا با انگشت اشاره و به وسیله مضرابی فلزی بود که روی نوک انگشت بسته میشد (بیلی ۱۹۷۷، ص ۲۹۴-۲۹۵). امین تکنیک دیگری را جایگزین کرد، او مضراب فلزی را بین انگشت اشاره و شست نگه میداشت و ضربهی اصلی نواختنش از بالا به پایین بود.(مانند رباب) این کار اجازه اجرای شیوهای «خشن»تر را میداد، و از شیوه پایین به بالای کریم کمتر خستهکننده بود -که مطلب مهمی است. این وجه از نواختن امین بود که تقریبا توسط تمامی دوتاریهای هرات پذیرفته شد.
اصلیترین منابع اطلاعات من راجع به امین دیوانه دو تن دیگر از نوازندگان آماتوری بودند که با او بزرگ شده و معمولا به همراه هم در جوانی مینواختند. یکی از آنان بچه ماتاری۲ بود، که زیربغلی میزد، نوعی درام تک سر ساغرمانند که با سفالگری ساخته میشود، و معمولا درامی است که همراه دوتار توسط موسیقیچیهای آماتور نواخته میشود. او بعدتر دوست صمیمی من شد و در تحقیق بسیار کمکم کرد. او تنها عکسی که از امین دیوانه پیدا کردم را در اختیار داشت، عکسی فرسوده و چروکیده، که او در آن دوتا از تعویذهای معروف خویش را به گردن دارد، و لباسش نیز بدون دکمه است. منبع دیگر اطلاعات قاسم آسیاوان بود، که دوتار مینواخت و چندین سالی از امین دیوانه کوچکتر بود. میگویند او بسیار شبیه به شیوه امین مینواخت، و همچنین رفتار او را تقلید میکرد، گرچه ظاهرا در دو زمینه هم نمیتوانست بمانند دوست و مربی خویش باشد. من فقط چند بار با او ملاقات داشتم. اولین دفعه در خانه یک جوان ثروتمند که ستایشگر و علاقهمند دوتار بود و ترتیب دیده بود تا من اجرای آسیاوان را به همراهی چند تن از دوستانش ضبط کنم. از آنجا که آسیاوان دوتار ۱۴ سیمه خویش را همراه نداشت، دوتار ۳ سیمهای که در دسترس بود را نواخت.۳ همچنین او چند خاطره طولانی درباره امین ضبط کرد، که در ادامه بازگو شدهاند. براساس گفتههای بچه ماتاری و قاسم آسیاوان این زندگینامه مختصر تهیه شده است.
امین دیوانه در منطقهای از دره هرات به نام زیارتجا زاده شده، چندین مایل جنوب شهر، و ظاهرا تنها بچه بوده. پدرش از هرات، مادرش اما از قندهار بود، دومین شهر افغانستان، که در جنوب واقع است. در جوانی خانواده به روستای قَفَسلان نقل کردهاند که بسیار نزدیک به دروازهٔ قندهارِ شهر قدیمی هرات است. هنگامی که یک پسربچه بوده روی زمین کار میکرده، به نظر میرسد پدرش زارع مزدوری تهیدست بوده؛ و در جوانی امین فوت شده. امین احتمالا نواختن دوتار را وقتی ۱۳ یا ۱۴ ساله بود شروع کرد، ابتدا همان دوتار قدیمی را با ۲ سیمِ از جنس روده میزد، که میگویند آن را بسیار تند مینواخت، با ریزهای فراوان، که ارتعاشیست سریع و شاخصه این ساز است. بعدتر او دوتار ۳ سیمهای را تهیه کرد. در این مقطع لقب دیوانه را گرفته بود، بچه ماتاری رفاقت آن دوران را توصیف میکند، وقتی به اتفاق یکدیگر دوتار و زیربغلی میزدند. در مقطعی، وقتی شغلشان تمیز کردن دانههای پسته بود، بعد از کار یکی دو ساعتی را به چایخانه میرفتند تا قبل از به خانه رفتن موسیقی نوازند. چایخانهای که موردعلاقه آنان بود توسط سلام نازان اداره میشد، که او نیز اهل قفسلان بود. بچه ماتاری امین دیوانه را بهترین دوستی که داشته توصیف میکند؛ از زمان مرگش رفیق دیگری مانند او پیدا نکرده، کسی که او را خلیفه خویش نیز خطاب میکرد. گاهی کارشان به ستیز و دعوا میکشید، و بعد از چند دقیقه آشتی کرده و با بغل و بوس آن را تمام میکردند. گاها از آنان درخواست میشد تا در مهمانیها یا عروسیها در محدوده دروازه قندهار بنوازند.
بچه ماتاری چگونگی دیدارشان با آسیاوان را تعریف کرد، پسربچه که بود، کارگری آسیا میکرد، از روستایش با چندین الاغ حامل آرد راهی شهر میشد. به چایخانه آمده و نواختن آن دو را میدید و میشنید. روزی دوتار امین دیوانه را برداشته و مینوازد. «دیدم که انگشتانش روی دوتار بسیار خوب حرکت میکنند، مثل انگشتان امین. به امین گفتم: قصدشو داره، دوتارزن خوبی میشه.» آنان معمولا آسیاوان را در چایخانهشان میدیدند و دو سه سالی را آنجا به اتفاق یکدیگر مینواختند، رفاقتی نزدیک بینشان شکل گرفت.
تصویر ۱. تنها عکس شناخته شده از دوتارزن کارکشته، امینِ دیوانه
تصویر ۲. کریم دوتاری دوتار ۱۴ سیمه را در خانه خویش در هرات مینوازد. عکس: جان بیلی
تصویر ۳. بچه ماتاری زیربغلی را در نمایشگاهی بهاره مینوازد. عکس: جان بیلی
تصویر ۴. قاسم آسیاوان در مقطعی که خاطراتش از امین دیوانه را ضبط کرد، دوتار ۳ سیمه را مینوازد. عکس: جان بیلی
تصویر ۵. قاسم آسیاوان درحال نواختن دوتار ۱۴ سیمه در یک چایخانه. عکس: جان بیلی
امین دیوانه در یک شیرینی فروشی نزدیک دروازه قندهار کار میکرد، اما بعدتر به قندهار رفت و سکونت غیرمنظم خود در آن شهر را آغاز کرد. او احتمالا صاحب خویشاوندانی در آنجا بود. قندهار را ظاهرا دوست میداشت زیرا که مردم آنجا «پایلوچ تر» از مردم هرات بودند. پایلوچ به معنای پابرهنه است و به دستهای از گردن کلفتها یا لوطیان اطلاق میشود، یک جیببر یا سارق حرفهای. پایلوچا ظاهرا بسیار درگیر همجنسگرایی (از این طریق جوانان زیبا را مشتری میشدند) و کشیدن چرس بودند. امین زیرزمین بیقانون را دوست داشت، و با چنین افرادی بیشتر احساس نزدیکی میکرد، گرچه دوست او آسیاوان شدیدا تلاش داشت تا همجنسگرا بودن او را نفی کند. هنگامی که امین در قندهار بود روی کامیونها کار میکرد، به خصوص در مسیر سپین بولدک، یک شهر مرزی در سرحد پاکستان و مرکزی عمده برای کالاهای قاچاق.
وقتی امین برای خدمت سربازیاش خوانده شد، او -حداقل مدتی از- آن دوره را در هرات گذراند. در زمانی که دوتار ۵ سیمه محبوبیت موقتی را تجربه میکرد، او در یک ارکسترِ دوتار مینواخت که توسط ناله نامی تشکیل شده بود، و رهبر نوازندگان ارتشی، در سربازخانه هرات بود. بچه ماتاری در این ارکستر زیربغلی میزد، گرچه او در ارتش نبود. امین دیوانه در اواخر خدمت نظامی ۲ سالهاش ارتش را ترک کرد. این باعث بروز بسیاری از مشکلات برای او شد، زیرا که طبق قانون آن موقع این بدان معنا بود که باید ۲ سال دیگر از دوره خدمت را شروع کند. دوباره بعد از چند ماه ارتش را ترک کرد. نتیجه نهایی مشخص نیست اما ممکن است که زمینههای پزشکی توجیهی برای ادامه خدمتش بوده باشند: ظاهرا آن سوی دیوانهٔ شخصیتش بعد از تجربهٔ خدمت سربازی غالب تر شد. همچنین ممکن است در فرار از مقامات بسر برده باشد، که میتواند دلیل آن باشد که بعدها انتخاب کرد در زیارتهای هرات زندگی کند.
در این مقطع امین دیوانه دوتار ۱۴ سیمه را مینواخت و شیوهای را چکشکاری و خلق میکرد که بعدتر در هرات بسیار تاثیرگذار بود. او تغییرات خود را به ساز افزود. در نسخه کریم از دوتار، که توسط استادی سازنده آلات موسیقی در کابل ساخته شده بود، تارهای همطنین با استفاده از خرکهای کوچک استخوانی که در دستهی چوبی ساز فرو رفته بودند، بالای دسته نگهداشته میشدند. امین روش دیگری برای این کار ابداع کرد: او نصفهی بالایی سوزنهایی را در چوب فرو میکرد، بهگونهای که سیمها از سوراخ سوزنها عبور کنند. هم آسیاوان و هم بچه ماتاری ادعا کردند که وقتی او تجربه این تغییر را شروع میکرد همراه او بودند و کاملا محتمل است که بیش از یک دوتار را در این راه دگرگون کرده باشد. میگویند که صدایی بسیار شفاف میداد، همانطور که انتظار میرود.
حین دیدارم با آسیاوان در سال ۱۹۷۴، وقتی که خاطراتش از امین دیوانه را ضبط میکرد، چندین حکایت روشنگر برای ما تعریف کرد، که به شکل خلاصه اکثر آنان را بازگو میکنم. ما با این سوال شروع کردیم که چرا مردم او را دیوانه مینامیدند؟
«خب چون دیوانه بود! اگر کسی به او ۱۰ هزار افغانی پیشنهاد میداد تا در یک جشن عروسی بنوازد او نمیرفت. به جایش مقداری چرس خریده به زیارتها میرفت تا با ملنگها دودش کنند و برای آنان بدون دستمزد بنوازد. او بسیار میکشید، اما بچهباز نبود، همجنسگرا نبود، گرچه فرصت بسیاری داشت. او سبیلی بزرگ، دستاری بلند و لباسی باز داشت که سینهاش را عریان میکرد. در جایجای بدنش خالکوبیهای آبی داشت، دستان، کمر و سینهاش. روی دستانش خالکوبی شده بود یا شیر خدا. او بسیار نیرومند بود و بدنسازی تمرین میکرد. میتواست آجرها را با ضربه سرش بشکند. وقتی با قندهاریها دعوا میکرد، در زمان آن نزاعهای حماسیاش، با سر خود به آنان حملهور میشد. یک ضربه از سر او کافی بود تا کارت تمام شود. اگر دیوار خشتی خشکی را با مشت میزد، مشتش در آن فرو میرفت. وقتی درباره چیزی ناخوش یا ناراحت بود عادت داشت خودزنی کند، به خویش مشت میزد یا خودش را به دیواری میکوبید. همیشه یک چماق کوچک در شلوار گشاد خود داشت.»
«در دنیای دوتارزنی مردم بسیار حسودند. یک بار عدهای کریم دوتاری را در یک جیپ به قصر شیرین، روستایی سمت بادغیس بردند تا برای یک مهمانی در منزل حضرت بنوازد. امین نیز دعوت بود، اما او با پای پیاده رفت. کریم دوتار ۱۴ سیمه را برای ایشان نواخت. بعدتر در شبهنگام یکی گفت «بیاید دوتار رو به امین بدیم تا ببینیم اون چیکار میکنه.» کریم گفت «امین نمیتونه این دوتار رو دست بگیره، بلد نیست اینو بزنه.» امین از این قضیه بسیار عصبانی و دلخور شد و شروع به خودزنی و کوبیدن سرش به دیوار کرد. بعدتر از حضرات پرسید، «آیا اجازه هست بزنم؟» و آنان گفتند «بله، دوتار را بردار، دیوانه.» و او زد و زد و زد تا جایی که همه متعجب از نواختن خوب او بودند و کریم را فراموش کردند. بعد امین گفت «با اجازه شما من پردههای این دوتار را میبرم و بدون پرده میزنم.» کاری که انجام داد و مردم بسیار پسندیدند.۴ بعد گفت «کریم، این دوتار توست، من کمی نایلون توی جیبم دارم و میتونم پردههاش رو دوباره ببندم، یا اگر دوست داری میتونی همین جوری بزنی.» اما مردم گفتند «نه، تو باید بزنی» و او تا صبح نواخت. صبح که شد امین را با جیپ به هرات بردند و کریم مجبور شد پای پیاده به خانه برگردد - زیرا که سوارش نکردند. بعد از این اتفاق بود که امین به قندهار رفت و برای تارهای همطنین سوزنها را به جای خرکها استفاده کرد. بعدتر به کریم گفت «این دوتار ۱۴ سیمه رو تو ساختی و من میخوام جور دیگری ازش بسازم؛ من دیوانهٔ خدایم.»
«بسیاری دوستش داشتند. همیشه دعوتش میکردند تا به مهمانی و جشن عروسی برود و بنوازد اما نمیرفت. شب که میشد به دنبال دورهمیهای علاقهمندان دوتار میگشت، آن دسته از مردم که دوستشان میداشت، و ناگهان سر میرسید، با دوتار و دستار و چماقش. وقتی وارد میشد فریاد میکشید: «دیوانه آمد،» و برایشان مینواخت و بازی خاص خود را انجام میداد. مردم شدیدا به خاطر نواختن، صحبت و بازیاش دوستش داشتند. او با آنان ارتباط میگرفت. او نواهای قدیمی، اهنگهای نو، موسیقی فیلمی [از فیلمهای هندی] و کلا هر موسیقی و نوایی که میشنید را مینواخت. بعضا نواهای خود را خلق میکرد. هرگز به سینما یا تئاتر نمیرفت. اگر مردم از او میخواستند تا با آنان به سینما رود، پاسخ میداد «نمیخواهم که بیایم، دلم و انگشتانم به اندازهٔ کافی برای من سینمایند. هند، پاکستان، ایران، همه زیر انگشتان مناند. من به سینما نیازی ندارم، چرا باید برم و ۱۰ افغانی خرج کنم؟» اگر او الان زنده بود بسیار مشهور میشد و همه چیز داشت. یک بار که عصر هنگام در چشت شریف [درگاه یک صوفی در شرق هرات] مینواخت، بلبلها فرود آمده و روی گوشیهای دوتارش نشستند و همراه موسیقی او خواندند.»۵
«امین دنبال پول نبود، اما گاها مردم وجه زیادی به او میدادند. او هیچ وقت به مردم نمیگفت که از پیش چقدر پول باید به او پرداخت شود. گناه است که از پیش بخواهی، اگر مردم میخواستند به او پولی بدهند مشکلی نبود، اگر هم نمیخواستند، مهم نبود. وقتی کسی پولی به او میداد میرفت و خرجش میکرد. یک کیلو چرس و دستاری قیمتی، یک سری تعویذ فلزی و این گونه چیزها میخرید. سپس چرس را میکشید و موقعی که تمام شد و هیچ پولی نداشت، میرفت و دستار جدید و چیزهایی که برای خود خریده بود میفروخت. اگر دستار را هزار افغانی خریده بود به ۵۰۰ میفروخت و باز چرس میخرید.»
«او همیشه در حال رفتن به زیارتها بود تا دوتارش را بنوازد و با ملنگها چرس بکشد. شبی در گازرگاه شریف بود، شب بعد در سیدِ مختار [دو درگاه نزدیک هرات]، سپس شب بعد در زیارت دیگری بود که یک روز پیاده تا شهر راه داشت. او فقط در بین زیارتها میگذشت. تنها از یک چیز میترسید، که در یک مهمانی به او حمله شود و مورد تجاوز قرار گیرد.۶ اتفاق مثل این خیلی رخ میداد. وقتی کسی زیادی احساس غرور کند، مثلاً به یک کاکه یا بدمعاش۷ تبدیل شود، در معرض این خطر هست که برای پایین کشیدنش، مورد حمله قرار بگیرد و مضحکهٔ مردم شود. حتی اگر این اتفاق واقعاً رخ ندهد، ممکن است شایعهای درست شود که فلانی اینطور بیآبرو شده. گفتن این چیزها خوب نیست، وقتی که عزیز کاکه [یکی دیگر از افراد کاکهطبع] به این شکل مورد تجاوز قرار گرفت، امین بیرون بود و داشت دوتار میزد. امین میگفت: «چون من معتاد چرسم، ممکنه وقتی که دارم ساز میزنم، حرف بدی بزنم و یکی ازم ناراحت بشه، و برای انتقام منو دعوت کنه به یه مهمونی با چهلپنجاه نفر دیگه که بهم تجاوز کنن. اونوقت چی کار میتونم بکنم؟ باید خودمو بکشم. نه، من سازنده نیستم [موسیقیدان حرفهای موروثی]، جات هم نیستم [مطرب کولی]، نمیرم خونهٔ هر کسی.» به همین دلیل معمولاً توی زیارتها زندگی میکرد.»
«یک بار در قندهار با ۵ یا ۶ قندهاری دعوا کرد. آنان چاقو داشتند، و او با سر خود میجنگید، که یک ضربه از آن کافی بود تا حریف نقش زمین شود. او توسط یکی از آنان طوری از پشت چاقو خورد که نوک آن از سینهاش بیرون زد. دوستانش به او گفتند که پیش پلیس برود اما گفت «من هرگز پیش پلیس یا دولت نمیرم اما انتقام خودم رو هم باید بگیرم.» وقتی زخمهایش بهبود یافت به هرات بازگشت، در زیارتها و با ملنگها زندگی میکرد و نقشه انتقام خود را میکشید. او به قندهار بازگشت تا دنبال آن مردانی بگردد که زخمشاش کرده بودند. وقتی آنان را پیدا کرد مدام اذیتشان کرده و میگفت «یالا، بیاید بریم، بیاید بریم بیابون تا فیصلهش بدیم،» و آنان میگفتند «برو پی کارت، تو مثل یه مسافری توی این شهر، برو و دست از سر ما بردار.» اما او دست بردار نبود، میگفت «برام مهم نیست اگه شما منو بکشین، من میخوام که شما منو بکشین.» که بالاخره روزی به بیابان رفتند، آنان ۵ ۶ نفری بودند و او بود و چماقش. این دفعه آنان با چاقو نجنگیدند اما کتکش زدند. وقتی او را روی زمین انداختند به شکمش ضربه میزدند تا درون او درد بکشد اما خونریزی نداشته باشد. بعد از آن، توده بزرگی روی شکمش رشد کرد. به هرات بازگشت و به خانه رفت. او نمیتوانست بستر خود را ترک کند. ورم روی شکمش بزرگ و بزرگتر شد و در نهایت باز شد و خون و چیزهای دیگر بیرون ریخت. مادرش از او مراقبت میکرد.»
«نیم ساعت قبل مرگ از مادرش خواست تا دوتارش را به او دهد و در بستر خویش نشست تا بنوازد. یکی از خویشان او که درباره موسیقی میداند و دوتار مینوازد، گل آقا باروت، نیز آنجا بود. او به من گفت که اول «مقام جل» را نواخت و بعد نوایی را که تا به حال نشنیده بودم، در راگ مالکونس یا همچین چیزی. بعد دوتار را رها کرد. اشکهای او از روی گونههایش پایین میریخت و مادرش آنان را پاک میکرد. به مادرش گفت «دلم داره ضعیف و ضعیفتر میشه.» مادرش دوتار را از او گرفت و برد به کناری و روی دیوار آویزانش کرد. بعد به پیش او برگشت. اما رفته بود، او مرده بود.»
«این زندگیست و امکان خرید مرگ وجود ندارد. اما اگر ممکن بود که مرگ را خرید بسیار افرادی بودند که پول زیادی برای امین میپرداختند تا زنده شود. من خوشحال میشوم که بمیرم اگر امین میتوانست زنده شود، من خوشحال میشوم اگر برادر خودم بمیرد اگر امین میتوانست زنده شود.»
تاریخ مرگ امین دیوانه مشخص نیست اما من حدس میزنم در اواخر دهه ۱۹۶۰ بوده باشد، وقتی که در اواخر دومین دهه از زندگیاش بود. بچه ماتاری به من گفت که در این زمان او از هرات دور بوده و خدمت سربازی خود را میگذرانده است. امین دیوانه در روستای قفسلان دفن شد.
طرح بحث
داستان امین دیوانه برای دانشجویان موسیقی عامه غربی، داستانی آشناست. دست روی افسانهای ماندگار در فرهنگ ما میگذارد، یادآور آرمانهای نابغه جوانی است که محکوم به سوختن خویش و مرگ زودهنگام و تراژیک است. او بسیاری از ویژگیهای موسیقیچی جاز شیکاگویی در اواخر دهه ۱۹۴۰ را داراست که توسط بِکِر توصیف شدهاند (۱۹۵۱) و همچنین توسط مریام و مک بیشتر تشریح شدهاند (۱۹۶۰). او استعدادی رازآلود و بکر بود. یاغی بود، مصرفکننده مواد بود، توسط عموم جامعه ضداجتماعی دیده میشد. متفاوت لباس میپوشید و رفتارش نامتعارف بود. او با «فرهنگ زیرزمین» همذاتپنداری کرده و به عنوان یک «شخصیت» دیده میشد، سوژه حکایاتی بود درباره کارهای عجیب و ماجراهایش. رقابتش با کریم دوتاری مثل حکایت سنتی «موفقیت اتفاقی» است (مریام و مک ۱۹۶۰، ص ۲۱۸-۱۹)، استاد شناختهشده توسط مزاحمی خودآموخته به چالش کشیده شده و ساقط میشود. او از هر نظر تمثیلی برای موسیقیچی بهمثابه «قهرمان مردمی» است. (همچنین توصیفات سنتی از موسیقیچی را ببینید از مریام ۱۹۶۴، بخش ۶)
برای درک کامل اهمیت امین دیوانه برای آن هراتیهایی که هوادارش بودند ما باید او را در رابطه با دیگر دستههای موسیقیچی در هرات بنگریم. در هرات، مثل باقی افغانستان، تمایزی مهم بین جایگاه موسیقیچی شوقی (آماتور) و کسبی (حرفهای) وجود دارد (اسلوبین ۱۹۷۶؛ ساکاتا ۱۹۸۳؛ بیلی ۱۹۷۹). این مرز بر دو شرط بنا شده است: ۱) پشتیبانی مالی، شوقی بخاطر عشق به موسیقی مینوازد، کسبی برای کسب درآمد و ۲) شغل، شوقی یک علاقهمند خودآموخته است، کسبی یک موسیقیچی موروثی که از خردسالی برای این کار آموزش دیده است. این دوگانگی صراحتا در بین دوتارزنان (که همیشه از نظر شغلی آماتور بودند) و اعضای خانوادههای موسیقیچی موروثی (سازنده) آشکار میشد، کسانی که بر حرفه موسیقی در هرات غلبه داشتند. سازنده هم موسیقی هنری و هم موسیقی عامه مینواخت، و مفتخر به دانشش از علم موسیقی و تعلیمش به عنوان موسیقیچی بود. آنها در پی کسب جایگاهی محترمانه به عنوان «هنرمند» بودند، به مانند نویسندگان، شاعران، خوشنویسان و نقاشان مینیاتور، و حرفه موسیقی را برای کسب درآمد، مسیر صحیحشان میدیدند. (برای اطلاعات بیشتر راجع به جزئیات سازمان اجتماعی سازنده، بیلی را ببینید در مطبوعات)
تمایز میان جایگاه آماتور (شوقی) و حرفهای (کسبی) توسط هردو گروه سازندهها و نوازندههای دوتار محترم بود. سازنده از جانب خویش تاکید داشت که آنان حرفه خود را «از پدری» فرا گرفتهاند. آنها تعلیم دادهشده بودند که موسیقیچی شوند، از سنین کم در معرض موسیقی قرار گرفته، و توسط خویشان خود اجرا را فرا گرفتهاند. برای فراگیری صحیح موسیقی فرد باید توسط یک معلم آموزش داده شود، استادی موسیقیچی، کسی که «علم موسیقی» را میداند، میتواند چندین ساز بنوازد، و همچنین خود نیز به نوبه خود شاگرد استادی بوده است. آنان که موسیقی را بدون معلم میآموزند موسیقی را «علمی» نمیفهمند، و آنچه که به گوش یاد گرفتهاند معمولا نادرست است. در نظر سازنده، آنان (به عنوان کسبی) پخته بودند، درحالی که شوقیها خام بودند.
موسیقیچیهای آماتور از جانب خویش ارزش بسیاری در جایگاه شوقی خود میدیدند. آنان به خاطر شوق خود به موسیقی مینواختند، نه برای کسب درآمد. یک شوقیْدوتاریِ «واقعی» هیچوقت دستمزد برای موسیقی خود دریافت نمیکرد. او حتی ممکن بود از نداری خود به عنوان یک موسیقیچی احساس فضیلت کند، زیرا که این جایگاه شوقی او را اثبات میکرد. شوقیها مفتخر به خودآموزی بودند، شاید دقیقاً به این دلیل که آموزش رسمی موسیقی با جایگاه اجتماعی پایینِ موسیقیچیهای حرفهای موروثی گره خورده بود. شوقیها درون شبکه موسیقیچیهای آماتوری خود اجازه داشتن معلم را نمیدادند، این بدان معنا بود که به دیگران احساس تعلق نمیکردند. به واقع، آنان معمولا از طریق تقلید یک نوازنده دیگر میآموختند، که اکثرا فردی آشنا یا دوست بود، بدون آشکار کردن این که چه میکنند، با شنیدن و دیدن و تمرین در خفا. آنان از عرضه موسیقی در خردسالی که سازنده از آن بهرهمند بود محروم بودند، و اغلب حتی توسط خانوادههای خود از نواختن منع میشدند. ایشان موانع بسیاری را برای آموختن دوتار پشت سر میگذاشتند.
امین دیوانه قهرمان آماتورها بود: او بهشکلی افراطی ارزشهای مرام شوقی را ابراز میکرد، گرچه، در یک معنا او بدل به یک موسیقیچی حرفهای شد، زیرا که در اواخر عمرش ظاهرا زندگی را از طریق موسیقی خویش گذران میکرد. او نماینده روش حسی یادگیری موسیقی در مقابل روش رسمی بود، قلمرو احساس در برابر عقل. او پایبند فردیت و حریت بود، روشی ذوقی از زندگی که تناسباتی با صوفیسم داشت. بواقع او همان نسبتی را با «محافظهکاری» سازنده داشت که صوفی با اسلام محافظهکار داشت. این ارتباط به صوفیسم با زیست او در زیارتها مشخص میشود، مرقدهای عارفان صوفی، جایی که او چرس میکشید (اینجا عملی روحانی) و برای ملنگها دوتار مینواخت. او پاسخ هرات بود به «حرفهگرایی» کریم دوتاری، که حاصل اختلاط او با موسیقیچیهای موروثی کابل بود؛ امین راهی دیگر از شیوه «علمی» و «فرهیخته» کریم را نشان داد. دوتارزنی مشوش او، بسیار متناسب موسیقی عامه افغان بود، او معیار را برای آیندگان تعیین کرد.
به طریقی من هرگز نتوانستم نظر کریم دوتاری راجع به امین دیوانه را بپرسم؛ شاید نگران واکنشی احساسی به طرح همچین سوالی بودم، زیرا شک داشتم او علاقهمند به کسی باشد که طوفان او را دزدید بود. اما کریم در مقطعی به من گفت که او در فکر تجربه یک دوتار بیپرده است، میخواست سطح انگشتگذاری را با ورقهای نازک از فولاد پوشانده (مثل سرود هندی)، تا بتواند تزئینات موسیقی هندی مانند میند، سوت و گَمَک را اجرا کند. گفت نواختن آن دشوار خواهد بود، و او باید ۴ ۵ ساعتی را روزانه صرف تمرین آن کند تا خبره شود. من با خودم فکر میکردم که، آیا او یاد آن پیادهروی طولانی به خانه هم بود؟ با دوتاری زیر بغلش که پردههایش دریده شدهاند؟
پانوشتها:
-
ظاهرا اولین واکنش هرات به شنیدن دوتار جدید از رادیو، بداعتی در دوتار پنجسیمهای بود که وترهای همطنین را نداشت اما یک وتر کوتاهتر زیر برای زمینه داشت که گوشی کوک آن در پایهٔ دسته قرار داشت(بیلی ۱۹۷۶، صفحات ۱تا۵۰). این اجازه اجرای دستراستی الگوهایی را میداد که دارای وتر زیر زمینه بودند، تکنیکی که از رباب افغان گرفته شده است.(بیلی ۱۹۸۷) ↩
-
نام درستش امینالله بود، پسر غلام حیدر ابریشم زن، اما معمولا به عنوان امین بچه ماتاری، یا بچه ماتاری به خلاصه خطاب میشد. کلمهٔ گویشی ماتاری به معنای کسیست که پرخاشگر و همیشه آماده دعواست، گرچه نام خانوادگی او به معنای «پسر پرخاشگر» بود بنظر میرسید خود نیز به این کنیه دامن میزد. کریم دوتاری معمولا به عنوان «بچه بینی» خطاب میشد، زیرا پدربزرگش که به خاطر مرضی دماغ خود را از دست داده بود، یک دماغ تزییتی از جنس موم میپوشید. یکبار کریم اشاره کرد که، به شوخی، او باید بطور دقیقتر «نواسه بینی» خطاب شود. القاب در هرات معمول بود، و همانطور که مردم گاها شکایت کردهاند: «وقتی یه لقب تو این شهر گرفتی دیگه نمیتونی از شرش خلاص شی». ↩
-
دو قطعهای که توسط قاسم آسیاوان با دوتار چهاردهسیمه نواخته شدهاند توسط مارک اسلوبین منشتر گشتهاند (آنتولوژی ایاستی-۴۰۰۴، طرف ۲، قطعات ۱ و ۴) که در شهر گیریشْک، نزدیک قندهار، به سال ۱۹۶۸ تقریبا در زمان مرگ امین ظبط شدهاند. مطلعان هراتی به من گفتند این قطعات بسیار شبیه نواختن امین دیوانه بودند. [مشطاح: لینک دو قطعه: ۱،۲] ↩
-
پردههای دوتار چهاردهسیمه از جنس نخ نایلونیاند که چندین بار سفت دور دسته پیچیدهاند و توسط یک گره محکم شدهاند. یک مزیت این روش آن است که پردهها قابل حرکتاند و میتوانند برای کوککردن تنظیم شوند. ↩
-
این قطعهای مشهور از فولکلور موسیقایی در هرات بود؛ موسیقیچی، معمولا دوتارزن، در یک باغ یا جایی زیبا مینشیند و آنقدر خوب میزند که بلبلها به سویش آمده و درنهایت روی گوشیهای سازش جای میگرفتند. من این قصه را درباره یک نوازنده چهارتار و یک نوازنده سرنا نیز شنیدم(که پرندگان روی بدنه سرنایش نشستند). وقتی چنین قصههایی نقل میشد، دیگرانِ حاضر تأیید میکردند که همان چیز را دیدهاند، هرچند خودم هرگز شاهدش نبودم. بیلی ۱۹۸۸ را ببینید، فصل ۹، برای گفتار بیشتر قطعه-پرنده در زیباییشناسی موسیقایی هراتی. ↩
نظرات